چارلی که شاگرد یک خیاط می باشد در حین اتو زدن شلوار کنت، آن را سوزانده و آتش می گیرد. خیاط دعوتنامهی شامی به میزبانی دوشیزه ماندیبگز پیدا میکند و به جای کنت به مراسم شام میرود ...
چارلی پس از اینکه اعانههایی برای نوازندگان خیابانی آلمان جمعاوری میکند عازم کشور میشود. در آنجا او دختری را مییابد و او را از گروه کولیها نجات میدهد ...
چارلی یک آتش نشان است که همه کارها را اشتباه انجام می دهد. مردی رئیس آتشنشانی را قانع میکند که خانهی در حال سوختنش را خاموش نکنند تا پول بیمه را دریافت کند، بیخبر از آنکه دخترش که معشوقهی رئیس است طبقهی بالای خانه است ...