نگهبانان باغ وحش برای مقابله با سیاست های تغییر مدیران تلاش می کنند...
گروهی از بچه ها برای پیشکری از طلاق گرفتن والدینشان، آن ها را میدزدند و در یک زیرزمین زندانی میکنند تا مجبور شوند با یکدیگر مصالحه کنند...
مأمور امنيتي «هري تاسکر» (شوراتسنگر) که خانواده اش گمان مي کنند فروشنده ي کامپيوتر است با يک گروه تروريستي درگير مي شود و نقشه ي آنان را براي نابود کردن شهرهاي امريکا عقيم مي گذارد.
وادابا شروع تعطیلات تکلیف بزرگی دارد، نوشتن مقاله ای در مورد شخصی که تحسین می کند اما هیچگاه با او ملاقات نکرده است. او تصمیم دارد در مورد مادرش مقاله بنویسد اما به سرعت متوجه می شود چیز زیادی درباره او نمی داند...
سال 1939. «دانيل مکور ميک» (گيبسن)، پس از اين که محبوبه اش در يک تصادف اتومبيل به اغما فرو مي رود، از دوست دانشمندش (ونت) مي خواهد تا او را منجمد کند. سال 1992. پسر بچه اي و دوستش ماشين انجماد «هري» را پيدا مي کنند و «دانيل» را به زندگي باز مي گردانند...
فیلم در مورد دختربچه ای بنام «وادا» است که مادرش هنگام بدنیا آمدن او مرده است و پدرش در قبرستان کار می کند. بهترین دوست وادا پسری بنام «توماس» است که به همه چیز حساسیت دارد...
یک افسر پلیس زن تازه کار درگیر یک موش و گربه بازی با قاتلی روانی که به او علاقه مند است، می شود...
لندن. گروهي متشکل از چهار آدم بسيار متفاوت «کن» (پالين)، «جرج» (جرجسن)، «واندا» (کورتيس) و «اوتو» (کلاين) - به رغم تنشي که ميان اعضا به وجود مي آيد، الماس هايي چند ميليون پاوندي را به سرقت مي برند. سپس هر يک مي کوشد تا به ديگران نارو بزند...
یک مربی ایروبیک زنان با یک خبرنگار (جان تراولتا) که بر روی داستانی در مورد باشگاه های سلامت کار می کند، ملاقات می کند و رفت رفته عاشقش می شود...
ولگرد خياباني، «بيلي ري والنتاين» (مورفي) و جوان مرفه، «لوييس وينتورپ سوم» (ايکرويد) مجبور مي شوند موقعيت هاي شان را در زندگي «تاخت» بزنند تا نتيجه ي شرط بندي دو برادر ثروتمند - «مورتيمر» (آميچي) و «راندولف دوک (بلامي) - روشن شود...
