یک فیلم گنگستری که همه بازیگران آنرا کودکان تشکیل داده اند.در عوض گلوله های واقعی آنها از اسلحه هایی استفاده می کنند که قربانی را با خامه می پوشاند!فیلم داستان ظهور "باگسی مالون" را روایت می کند...
موریس باترمیکر بازیکن سابق لیگ دسته دو و مردی تنبل برای مربی گری تیمی متشکل از جوانانی دردسرساز که هیچ استعدادی در بیسبال ندارند پول دریافت می کند و تلاش می کند آنها را در لیگ کالیفرنیا به موفقیت برساند ...
در امپراتوری یوفرینیا، پادشاه و دادگاهش نگران به دست آوردن شاهزاده "ادوارد ود" هستند. اما ادوارد می خواهد بخاطر عشق ازدواج کند. در هیمن حال "سیندرلا"ی جوان پس از مرگ پدرش زندگی اش دگرگون می شود تا جایی که مجبور می شود در خانه خودش کلفتی بکند، اما...
پس از وقوع یک زمین لرزه،سه برادر تکه ای طلای گرانبها که ارزشی معدل هزاران دلار دارد پیدا می کنند.اما ثروت بادآورده آنها مشکلات بسیاری به وجود می آورد تا اینکه آنها تصمیم می گیرند طلا را به دو راهزن بدهند...
«تیا» (ریچارد دز) و «تونی مالون» (آیزنمان) بچه‌های یتیمی هستند که اصل و نسب ناشناخته‌ای دارند. توانائی‌های ماوراء طبیعی آن دو از جمله پیش‌گوئی و تله‌پاتی، توجه میلیونری به‌نام «بولت» (میلاند) را جلب می‌کند و او تصمیم می‌گیرد از بچه‌ها سوء استفاده کند. به‌زودی نیز موفق می‌شود با اسناد جعلی آنان را نزد خودش بیاورد. اما بچه‌ها می‌گریزند و سرانجام با کمک «جیسن اودی» (آلبرت) در می‌یابند که آخرین بازمانده‌های یک سفینه فضائی هستند که در دریا سقوط کرده است...
وقتی یک بابانوئل خسته و دلسرد به این فکر می‌کند که یک سال اجرای شب کریسمس خود را کنار بگذارد، خانم کلاوس و الف‌هایش تصمیم می‌گیرند تا نظر او را تغییر دهند...
خلبانی که در صحرا سرگردان است، با پسری کوچک که شاهزاده یک سیاره دیگر است آشنا می شود و...
وقتی "جک" از ساقه لوبیا بالا می رود،خود را در قلعه ای عجیب به همراه شاهزاده ای عجیب،مردمی که تبدیل به موش می شوند،جادوگری شرور که می خواهد ملکه شود و پسر او که یک غول است،می یابد."جک" باید از شاهزاده در مقابل نقشه های شیطانی ملکه محافظت کند...
یک خودروی فولکس که قدرت تفکر دارد به زنی سالخورده کمک می کند تا از خانه خود در مقابل تخریب شدن محافظت کند...
داستان این سریال درمورد دختر بچه‌ای پنج ساله است که یک سال بعد از تولدش پدر و مادرش را از دست داده و عمه‌اش سرپرستی او را به‌عهده می‌گیرد. در واقع داستان از روزی شروع می‌شود که عمه «دتا» کاری در شهر فرانکفورت پیدا کرده و دیگر نمی‌تواند از «آدلاید» که همه او را هایدی می‌نامند نگهداری کند بنابراین تصمیم می‌گیرد که او را به نزد پدربزرگش که تنها فامیل اوست ببرد تا او مسئولیت سرپرستی از هایدی را به عهده بگیرد.
