آخرین بارگذاری ها

%

78%

54%

3K 6.1/10

یک روانی، پس از اینکه از زندان آزاد می شود به محله قدیمی اش باز می گردد. او به دنبال زنی است که قبلاً قصد داشته به او تجاوز کند و مردی که از آن زن محافظت می کرده...

36%

%

46%

3K 5.7/10

نگاهی اجمالی به نوجوانان سال 1999 حومه شهر، که راهشان را در آخرین روز دبیرستان و آخرین روز هزاره به آینده باز می کنند...

%

%

%

73 5.7/10

دیوی بتازگی یک شغل را در مرکز تماس های تلفنی شروع کرده است که در آنجا خدمات ارتباطی را برای ناشنوایان فراهم می سازند...

%

%

32%

1K 6.6/10

دو دوست پس از پایان جنگ داخلی از ارتش مرخص شده و به خانه بازمی گردند. یکی از آنها در جنگ دچار آسیب‌های روانی شده و رفتارهای خشونت آمیز از خود نشان می دهد در حالیکه دیگری تلاش می کند راهی برای کمک به دوستش پیدا کند...

%

%

39%

1K 6.1/10

لورل و هاردی که از گارد نیروی هوایی اخراج شده اند به طور اتفاقی به یک نقشه خرابکاری پی برده و جهت افشای آن تلاش می کنند ...

61%

52%

59%

5K 6.3/10

یک زوج انگلیسی برای تعطیلات به ونیز می روند تا به رابطه‌شان نیز سر و سامان دهند. مقداری اختلاف بینشان وجود دارد که باعث فاصله بین آنها شده است. یک شب، که این زوج به دنبال رستوران هستند راه خود را گم میکنند و یک غریبه آنها را دعوت میکند که همراهش بروند. او آنها را با شراب و داستان های زمان بچگی اش سرگرم می کند تا اینکه آنها کنترل خودشان را از دست می دهند و...

73%

88%

91%

754 7.6/10

"آرایا" یک معدن طبیعی نمک است که در شمال شرقی ونزوئلا قرار دارد و در سال 1959، صد سال پس از کشف توسط اسپانیایی‌ها مورد بهره‌برداری قرار می گیرد...

56%

89%

84%

72K 7.3/10

دختري به نام «نيکيتا» (پاريلو) در جريان سرقت مسلحانه از يک داروخانه، افسر پليسي را مي کشد و به سي سال زندان محکوم مي شود. با شروع دوره ي محکوميتش، يک مأمور مخفي دولت به او پيشنهاد مي کند تا به عنوان تروريست حرفه اي با آنان همکاري کند. «نيکيتا» مي پذيرد و پس از گذراندن دوره هاي آموزشي در زندان، با هويتي تازه آزاد مي شود...

%

%

%

2K 7.2/10

یک شکارچی خز دختری لال را به عنوان همسر خود انتخاب می کند تا همراه او در کلبه دور افتاده اش در میان جنگل زندگی کند و...

%

%

%

6K 7.6/10

لورد فرانسه ، سال 1858. « برنادت سوبيرو » ( جونز ) ، دختر دهقان‏زاده‏اى است كه با اعضاى خانواده‏اش در زندان شهر زندگى مى‏كند. يك روز « برنادت » هنگام جمع كردن هيزم ، « مريم باكره » ( دارنل ) را در غارى مى‏بيند. « مريم مقدس » از او مى‏خواهد كه كف غار را بكند تا به آب شفابخش برسد ...