» گلوريا « ( تيلر ) با مردى شيكپوش و خوشمشرب به نام » وستن « ( هاروى ) آشنا و به او علاقمند مىشود. » وستن « متأهل است و » گلوريا « به غلط تصور میكند او هرگز همسرش را رها نخواهد كرد...
تنها پسر وایولت ونیبل ثروتمند زمانی که با دختر عمویش در تعطیلات به سر می برد میمیرد. چیزی که آن دختر مشاهده کرده به قدری وحشتناک می باشد که باعث دیوانگی او می شود...