زنان شهر بالیگار که در محدودیت‌های زندگی روزمره خود گرفتار هستند، تنها آرزویشان این است که به شهر مقدس لورده بروند و با زیارت این شهر، روح خود را آزاد کنند...
داستان این فیلم در قرن نوزدهم میلادی و در کشور ایرلند اتفاق می افتد. آلبرت نوبز زنی است که بدلیل شرایط نامناسب موجود برای زنان در آن زمان، وانمود به مرد بودن می کند و در یک هتل بعنوان پیشخدمت مشغول به کار است، تا اینکه او با یک مرد نقاش خوش قیافه آشنا می شود و تصمیم میگیرد از دروغی که یک عمر با آن زندگی کرده، بگریزد.
داستان "ایان همیلتون"، مردی از خود گذشته که توانست در دهه 1950 غرور ملی اسکاتلند را به مردمش بازگرداند...
مردی جوان مبتلا به فلج مغزی و گفتار تقریباً نامفهوم است. به نوعی، روری مایکل را درک می کند و او را تشویق می کند تا زندگی خارج از خانه را تجربه کند.
فیلم داستان واقعی روزنامه نگاری به نام ورونیکا گرین را روایت می کند که در سال 1996 چهره واقعی برخی از تبهکاران و قاچاقچیان مواد مخدر دوبلین را فاش کرد... ...
شهر کوچکي در ميسي سيپي. «جيک بريگانس» (مکانگي)، وکيلي تازه کار، دفاع از مردي سياه پوست به نام «کارل لي هيلي» (جکسن) را به عهده مي گيرد. «کارل» دو جوان سفيد پوست را به خاطر اذيت و آزار دختر ده ساله اش کشته و اين در شرايطي است که کوکلوکس کلان هاي محلي به رهبري «فردي لي باب» (کيفر ساترلند) محبوبيت دوباره اي پيدا کرده اند.
راجر، پسری جوان، از خدا برای داشتن یک خانواده واقعی و پیروزی برای تیم بسکتبال مورد علاقه‌اش التماس می‌کند. در کمال تعجب، چند فرشته فرود می آیند و تصمیم می گیرند به او کمک کنند تا آرزوهای او را برآورده کند...
فردی خیال پرداز اهل سانفرانسیسکو از ازدواج با دوست دخترش هراس دارد زیرا فکر می‌کند او کسی که تصور می‌شود نیست…
یک سال از ماجرای فیلم قبلی می گذرد. این بار کوین در شهر نیو یورک گم شده است و دو دزدی که سال پیش به خانه او آمده بودند هم از زندان گریخته و فاصله چندانی با کوین ندارند...
خانواده‌ی "مک کیب" نسلهاست بر روی یک مزرعه کار کرده و خود را وقف مراقبت از زمین کرده اند.وقتی زنی که مالک زمین است تصمیم می گیرد آنرا در یک حراج عمومی به فروش برساند،"مک کیب" می داند که او باید مالک زمین شود و...
