داستان درباره گروهی از دوستان است که در یک شام دوستانه، ناخواسته اسرار پنهانی یکدیگر را فاش میکنند و این رویداد، روابط آنها را دستخوش تغییرات بزرگی میکند.
داستانی عشقی در قرن شانزدهم میلادی، درباره عشقی که بعد از یک وصلت با اهداف سیاسی، بین امپراطور بزرگ مغول «اکبرشاه» (هریتیک روشن) و «جودا» شاهزاده راجپوت، به وجود می آید.
چهار نوجوان جسور، در پی تلاش برای پنهان کردن یک حادثه، ناخواسته در موقعیتهای پرخطری گرفتار میشوند. این اتفاق آنها را به مسیری پرپیچ و خم میکشاند که در آن، قانون، افراد شرور و عواقب تصمیمهایشان به تعقیبشان میپردازند.
ویکی، یک تاجر، عاشق برادر کوچکترش پرم است که وقت خود را به تعقیب زنان می گذراند. خانواده احساس می کنند که منشی سپنا همسر خوبی برای ویکی خواهد بود، اما او در حال حاضر عاشق پریم است.